روزهای تنهایی ما
پسر عزیزم امروز جمعه است و چند روزی است که بابای مهربونت به یک سفر کاری به عسلویه رفته است و من و تو باز هم تنها شدیم مثل زمانی که تو هنوز دنیا نیومده بودی (تو دلم بودی ) و من شرایط سختی را تنهایی به مدت 10 روز تحمل کردم. خب بگذریم . قربون تو برم گل پسرم که شیطنت هایت خیلی زیاد شده است .تا تو را روی زمین می ذارم که برم برات غذا بیارم می زنی زیر گریه . خودمو بهت نشون می دم می خندی دوباره که می رم گریه می کنی . آخه چرا مامان جون؟ من که هیچ وقت تو را تنها نمی ذارم چرا می ترسی که من نباشم ؟؟؟ این روزا کارم خیلی سخت شده مخصوصا از وقتی که سر کار می رم هر کاری می کنم باز هم وقت کم میارم ساعت 30/13 میام خونه و بعد از ناهار از ف...
نویسنده :
مامان مریم
15:28